@@@عشق و...............@@@ مطالب جالب و گوناگون
فرانسه : پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم! دختر: با کمال میل موسیو! ایتالیا : پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم! دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با کمال میل می پذیرم! انگلیس : پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم! خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم! دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم! و اما ایران : پسر: پیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ... پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ... ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ... ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ... پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ... هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ! دختر: خفه شو! کثافت عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس! شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی! ساعت 10 زنگ میزنم! منبع : پارس ناز
15 آذر 1391برچسب:, :: 11:15 :: نويسنده : ارش دانیالی یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و ۴ تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره. یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون. یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه: ” اون گربه کره خر خونس؟” زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!!! 15 آذر 1391برچسب:, :: 11:15 :: نويسنده : ارش دانیالی 1.یک ساعت,60 دقیقه از بازی گذشته
بقیه تو ادامه مطلب ... 6.تشنش شده داره اب میخوره . نوش جان
23.شما از روی قطر 2 بازیکن میتونید بفهمید کدوم قوی تره
البته سوتی های اقای خیابانی اونقدر زیاده که اگه بخوایم همشو بذاریم بایدکار و زندگیمونو تعطیل کنیم. 15 آذر 1391برچسب:, :: 11:15 :: نويسنده : ارش دانیالی بهلول و طعام خلیفه
اورده اند که هارون الرشید طعامی را برای بهلول فرستاد، خادم خلیفه طعام را نزد بهلول اورد و پیش او گذاشت و گفت این طعام مخصوص خلیفه استو برای تو فرستاده است تا بخوری. بهلول ان طعام را پیش سگی که دران خرابه بود گذاشت. خادم بانگ بر او زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ میگذاری ؟ بهلول گفت دم مزن، اگر این سگ بشنود که این طعام از خلیفه است او هم نخواهد خورد. حمام رفتن بهلول روزی بهلول بحمام رفت ولی خدمه حمام باو بی اعتنایی کردند و ان قسم که دلخواه بهلول بود او را کیسه ننمودند.با اینحال وقت خروج از حمام بهلول ده دینار که همراه داشت همگی را به استاد حمام بخشید و کارگران حمام چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت باو بی اعتنایی کردند .
بهلول باز هفته دیگر بحمام رفت ولی این دفعه تمام کارگران با کمال احترام او را ششتند و مواظبت بسیار نمودند ولی با اینهمه سعی و کوشش کارگران موقع خروج از حمام بهلول فقط یک دینار بانها داد کارگران و استا متغییر گردیدند و گفتند سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزیت چیست؟
بهلول گفت :مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام امده بودم پرداختم و مزد ان روز حمام را امروز میپردازم تا شماها ادب و رعایت حال مشتری های خود را بنمایید.
بقیه در ادامه مطلب نشتن بهلول در مسند هارون روزی بهلولوارد قصر هارون شد و چون مسند خلافت را خالی و بلامانع دید فورا بدون ترس بالا رفت و بر جای هارون قرار گرفت. چون غلامان خاص دربار ان را مشاهده کردند فورا بهلول را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین اوردند. بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید و دید بهلول گریه میکند از پاسبان علت گریه بهلول را سوال نمود. غلامان واقعه را به عرض هارون رساندند. هارون انها را ملامت نمود و بهلول را دلداری داد و نوازش نمود. بهلول گفت من بر حال تو گریه میکنم نه بر حال خودم چرا که من به اندازه ی چند ثانیه بر جای تو نشستم اینقدر صدمه و ازار و اذیت دیدم وای بر تو که مدت عمر خود را در بالای این مسند نشسته ای. بهلول و مرد شیاد آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمو د . شیادی چون شنیده بود بهلول
|